آدم وقتی می بایدبه نوشتن بپردازد.....

تولستوي مي گويد : آدم وقتي مي بايد به نوشتن بپردازد كه هر بار نوك قلم خود را در دوات فرومي برد، پاره اي از گوشت خود را در آن جا مي گذارد.

 

اميل زولا مي گويد : در واقع امر، تمام كار رمان‌‌نويس در اين خلاصه مي شود كه واقعياتي را از طبيعت برگيرد و آنگاه در آن دخالت كند، يعني در محيط و موقعيت آنها تغييراتي پديد آورد تا از آن ره‌گذر بتواند ساز و كار آنها را مورد مطالعه قرار دهد بي‌آنكه از قوانين طبيعت فاصله بگيرد و از آنها منحرف شود.


 

شوپنهاور فيلسوف و شاعر آلماني در تقسيم بندي نويسندگان ديدگاه ذيل را ارائه مي دهد. او اعتقاد دارد گروه اول نويسندگاني كه تأثير زودگذر پديد مي آورند و براي هميشه ناپديد مي شوند. دومين گروه درخشش خيره كننده تر از ستارگان ثابت دارند.

اما آنها نيز به زودي جاي خود را وا مي نهند و تنها گروه سوم در آسمان استوار ايستاده اند و با نور خود مي درخشند و تمام قرون را به تساوي تحت سيطره خود مي گيرند در نهايت به دو دسته نويسنده اعتقاد دارد نويسندگاني كه حرفي براي گفتن دارند و مي نويسند و نويسندگاني كه صرفاً بخاطر نوشتن مي نويسند.

شوپنهاور در نهايت معتقد است : قاعده نخست نوشتن، كه در واقع، خود عملاً شرط كافي سبك نيكو نيز هست، داشتن چيزي براي گفتن است.

شيلر، شاعر آلماني اظهار مي دارد : جرأت كن فرزانه شوي، براي مردم روزگارت چيزي بگو كه به دردشان بخورد، نه آن كه خوششان بيايد.

سامرست موآم نويسنده انگليسي در خصوص زيانها و مخاطرات نويسندگي اظهار مي دارد :

نويسندگي به نويسنده ‹‹ آزادي روح ›› مي بخشد. براي نويسنده، زندگي تراژدي است، اما نويسنده به یُمن خويش پالايش مي يابد، از اندوه و هراس زدوده مي شود و اين به گفته ارسطو، هدف هنر است.

خطاها و بلاهت­هاي نويسنده، اندوهي كه جانش را مي آزارد، عشق شكست خورده اش، نقص جسماني‌اش، بيماري و محروميت­هايش، اميدهاي از كف رفته اش،رنج‌ها و تحقير‌هايش، همه و همه به يمن توانايي او به مواد و مصالحي تبديل مي شوند كه او با نوشتن شان بر آنها غلبه مي‌كند.

براي نويسنده همه چيز، از نگاهي زودگذر در خيابـان گرفته تا جنگي كه دنياي متمـدن را به آشوب مي‌كشد، از رايحه گل سرخي گرفته يا مرگ يك دوست، دانه‌هايي است كه آسياب مي­كند. در ميان تمام حوادثي كه بر سرش مي آيد، چيزي وجود ندارد كه بتواند آن را بصورت قطعه شعر، ترانه يا داستاني درآورد. با اين كار است كه از دست آنها رهايي مي يابد. تنها هنرمندان انسانهايي آزاده هستند.

آستروفسكي مي­گويد : نويسنده جوان آنگاه بدل به يك نويسنده توانا مي­شود، كه انسان بودن را در وجود خويش پرورانده باشد. يك روزه نمي توان به سرحد كمال رسيد، با يك جمله نمي­توان به ميراث گذشته تسلط يافت. چنين تسلطي نيازمند پاي فشردني يك ريزه و كوششي فراوان و خستگي‌ناپذير است.

نويسندگي يك آموزگار است و تنها آن كس آموزگار تواند شد كه بيش از فراگيرندگان بداند،آن كس كه چيزي براي گفتن دارد.

اما همه اينها مبني بر اينست كه نويسنده خود را در بزرگترين خطر غوطه ور سازد و آن تاوان پرمخاطره عبارتست از اينكه يك نويسنده، چقدر از زمانش جلوتر باشد افرادي كه جلوتر از زمان خود سخن مي‌گويند و در حصار زمان قرار نمي گيرند اين احتمال هميشه وجوددارد كه در برابر آسيبهاي پرخطر قرار گيرند. زيان به اين افراد نه تنها زيان به جامعه بشري بلكه زيان به تاريخ گذشته، حال و آينده است.

اگر چه انديشه چيزي نيست كه در حصار بماند اما براساس سرعت زمانیِ خود در معرض شدت و ضعف مخاطرات قرار خواهد گرفت.

دو خطر عمده كه متوجه نويسندگان پيشرو زمان هستند اولين آن به قول اديبان عبارتست از : مرگ مؤلف است كه خواننده، نوشته‌هاي وي را نمي فهمند يا بد فهميده مي شوند كه در آن صورت، تحريف غير مغرضانه آن نيز آسيب زا خواهد بود. آسيب دوم عبارتست از : مرگ زمان و آن اشاره است به شهادت نويسنده كه تاوان بسيار گراني است.

توماس مان مي گويد : آثار خوب، فقط محصول يك زندگي بد است، و هر شخص زنده، براي اينكه يك بار آفريننده باشد، بايد نابود شود. البته جمله فوق يك حجت يا آيه نيست اما در دنياي نويسندگي فراگير است.


 






نظرات:



متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی